– سلام
– سلام
– میذارمت جایی که بهترینا رو گذاشتم
– کجا؟
– زمین
– اینجا کجاست دیگه؟
– همون زمینه دیگه
– من اینجا غریبم. هیچیم ندارم. نمی خوای بهم چیزی بدی؟
– به هرچی بخوای خودت میرسی! اما تهش میفهمی به هیچی نرسیدی
– پس هیچی بهم نمیدی ؟
– بمیری! این همه چیز. کوری؟؟
– کو؟ کجاس این همه چیزی که میگی؟
– خیلی کم طاقتی… خوب بگرد همه دور و برتو. همَشو پیدا میکنی
– به جون خودم هیچی نیست اینجا. یه کم حال بده بِهم. من حوصله گشتن ندارم. خودت جاشونو بهم بگو
– عمرن، اگه خودت فهمیدی که فهمیدی. اگه نه عمرن بهت بگم. مطمئنم اگه بهت بگم میگی خودم پیدا کردمشون. حتی یه تشکرم نمیکنی. مطمئنم
– پس حالا که اینطور شد دیگه دوسِت ندارم
– عجبا؛ بیا برو عشوه نیا! خودم این “ننه من غریبم بازیا ” رو یادت دادم
– اصلن مگه کی هستی که فکر میکنی همه چیو میدونی
– همونکه از یه چیزِ آبکی آدمت کرد
– باشه قبول! اصلن تو مارو آدم کردی… حالا تو که اینقدر خوبی یه ذره کمکم کن. خیلی سختمه پیداشون کنم
– اصلا و ابدا! آدمت کردم که تو بدبختی و سختی باشی. باید اینقدر بگردی تا جونت در آد.
– منو از اون کله دنیا انداختی تو زمین. نه جای چیزایی رو که قایم کردی رو میگی نه یه ذره دلت به حالم میسوزه.حداقل بابا یه چی بده بخوریم ؛ مردیم از گشنگی از بس گشتیم
– اولن که دلیل اینکه جاشونو نمیگم بت گفتم؛ دومن اینکه من از خودت بیشتر دوسِت دارم ولی تو حالیت نیست و سومن که باید بری آب بیاری. بعد بری دونه بیاری. دونه رو بکنی تو زمین. آبش که بدی، غذات در میاد. راستی یادت نره خوب نگا کنی ببینی چجوری اون دونه هه میشه غذات
– آب کجاست؟ دونه کجاست؟
– این آب…اونم دونه
– کو پس؟ چرا در نمیاد؟
– صبر کن! چقدر عجله داری تو آخه؟!!
– ده آخه مردم از گشنگی! اینطوری که تو با ما میکنی شک ندارم بابام در میاد!
– پس چی؟ فکر کردی میتونی مفت بخوری؟! تازشم وقتی برگردی پیش خودم همین پدر دربیاریاست که به دردت میخوره
– پیشِ خودت؟؟ مگه قراره بیام پیش خودت؟
– آره خوب. از اولم پیشِ خودم بودی.
– خب؛ حالا مگه با این سختی ها بیام پیشت به چه دردی میخورن؟
– به دردی که نمیخورن. فقط میفهمم حرفمو گوش دادی. اون موقع بیشتر دوست دارم
– اگه اینجوریه که ما نخواستیم این زندگی نکبتیو! این همه جون بکنم که دوسم داشته باشی؟ خوب همین الان منو ببر پیش خودت و کلی هم دوسم داشته باش.
– از خرم خرتری! همیشه یه چیزی ازم میخوای که اگه یه جو شعور داشته بودی نمیخواستی. فکر کردی هرتکی آدمت کردم که دو روزی واس خودت چرخ بزنی بعدم بگی “غلط کردم دیگه نمیخوام زندگی کنم” ؟
– باشه ؛ منِ الاغو تو آدم کردی؛ که دمتم گرم. بعدشم میخوای دوسم داشته باشی؛ اونم قبول. ولی بیا بیخیال شو بذار تا وقتی اینجام راحت باشم.
– باشه. ولی اون روز که اومدی پیشم عین خر عر زدی گفتی تورا خدا دوسم داشته باش، من گوشِ شنوا ندارما؛ گفته باشم. اینم مطمئن باش که گذارت به من میرسه آخرش. چون مالِ خودمی منم مالمو همینجور بی صاحب ول نمیکنم.
– همش الکی منو تهدید کن. نذاری یه کم خوشم باشه ها؟؟!!…… اصن هیچ کاری ازت بر نمیاد
– حالا میبینیم! دونه دونه استخوناتو که زدم خورد کردم بعد دوباره چیندمشون کنارِ هم اونوخت میبینی کاری ازم بر میاد یا نه
– تا اون موقع یادت میره همه چی…مگه نه؟
– زرشک… کاری میکنم خودت یادم بندازی. هر غلطی کردی و خواهی کرد برام عین بلبل میگی
– راس میگی؟
– آره مرگِ تو
– خوب اگه اینطوریه بیا آشتی! ….قبوله؟
– آخ جوووووووووووووووون! فدات بشم.قبوله. میدونستم پس میگیری حرفاتو. بیا تو بغلِ خودم جیگری
– نه دیگه.بغل مغل نه. زیادم بات حال نمیکنم!
– آخه چراااااااااااااااااا؟
– چونکه این چیه واسه من درست کردی؟……….. اسمش چیه؟
– دماغ!
– عین مال این ……اسمش چیه؟
– فیل!
– آهان میدونستم. مثل مالِ فیله
– به جان خودت بهترین نوعشو ساختم واست
– نخیرم. هیچم خوب نیست. نگا کن خداییش!
– بابا خوب با اون مصالح نکبت همینم در حد تیم ملیه
– نه! خیلیم بده. من جا تو بودم اینقدر زشت درستش نمیکردم
– اَه…..من نمیفهم! تو یه ذره آدم چقدر پرو بازی در میاری جلو من؟؟؟یه کم خجالت بکش دیگه! خودم آدمت کردم حالا جلو ما شاخ بازی در میاری؟؟؟؟
– آدمم کردی که کردی! میخواستی نکنی.
– باشه! ببین. تو صبر کن. از این حوشگلترشو اومدی پیشم بهت میدم.
– از کجا معلوم که راس میگی؟
– من تاحالا قولی بهت دادم که عمل نکرده باشم؟؟ اینقدر کم طاقت نباش
– باشه! ………….یه چی بگم؟؟؟؟؟
– بگو
– یه چی تو اینجام یه چی میخواد!
– دلت عشق میخواد؟
– ها! نوک زبونم بودا.همش یادم میره
– خوب ببین منو نمیخواد؟؟
– چرا! ولی کمِشه! یه چی دیگم میخواد؟
– یه چیزِ خوشگل؟
– ………آره
– که دماغشم خوشگله؟
– ………آره
– بیا اینم زن.اسمش زنه.
-چی؟؟؟؟؟
– ” ز” و “نون” میشه زن
– آهان.ایول………… خودشه. عجب زنی!!! چقده خوشگله ها!
– کیف کردیا؟؟؟ نه؟؟
– آره! خیلی! خداییش کارت درسته! …………..میگم یه چی دیگه بگم!؟
– بگو عزیزم.
– یکیش کمه! دوتا بده که بیشتر کیف کنم. اصلن هرچی کرَمته!
– خیلی پر رویی به خداا ولی باشه.اینم یه زنِ دیگه
– ………………………..
– کوشی؟ دیگه چیزی نمیخوای…………آهاااااااااااااااااااااااااااااااااای!!!!!!
-…………………………….
– با توام آدم!! چیزی نمیخوای؟؟
.
.
.
.
ده سالِ بعد:
– برو مزاحم نشو! دارم با زَنامو بچه هام عشق و حال میکنم! برو پی کارت
.
.
.
.
ده سالِ دیگر بعدتر ]همچنان سکوت[ :
– اینجوریه؟ آره؟؟؟؟؟؟؟ ۱۰ ساله که جوابمو نمیدی.حالا بهت نشون میدم…………………………..حالا چی؟؟؟ صدامو میشنوی؟؟
– چرا باید بمیره؟؟؟ چرا من؟ اگه بهم برنگردونیش خیلی ظالمی؟ اصلن چرا اینکارو کردی؟
– که جوابمو بدی خب
– نخیر. چون ظالمی. چون منو دوس نداری. چون بدی. چون میخوای اشکمو در بیاری.چون هیچوقت به فکرم نبودی.چون ………………………
– بسه. اینقدر تو سرو مغزت نکوب. اشکاتو پاک کن.من فقط میخواستم جوابمو بدی. تازشم من که چیزیو ازت نگرفتم! خودم بهت داده بودم. مالِ خودم بود. مگه نه؟
– من دیگه هیچی نمیخوام. تمام زندگیمو خراب کردی. هر کاری دوس داری بکن. دیگه هیچی برام مهم نیست.
– نکن با خودت اینطوری. میخواستم امتحانت کنم ببینم چقدر جنبه داری.
– حرف نزن! حوصلتو ندارم. یا بهم برش گردون. یا دیگه نه من نه تو
– باشه.آروم باش. این هم هرچی که میخواستی…… هرچی! حالا بیا باهام حرف بزن. دلم تنگ شده واست
– ایول. حالا این شد یه چیزی. ممنون که بچمو بهم برگردوندی
– دیدی من فقط میخواستم باهات حرف بزنم
– ………………………………………………
– با توام. دیدی من دوست دارم
=…………………………………….
– ای آدم. با توام
– ……………………………………..
– واقعا که بی لیاقتی! ای آدم .ولی من خیلی دوست دارم
—————————————————————————————————————————————–
پینوشت: چند وقتِ پیش با نرم افزار قرانی ذکر ( zekr ) کار میکردم. هوسم گرفت آیاتی که کلمۀ “انسان” در آنها وجود دارد را مروری کنم! ” چهل” آیه آمد که شد دست مایۀ این گفتگو بین انسان و خدا. به نظرم این چهل آیه را اگر انسان با تفکر بخواند و بفمهد برایش کافی خواهد بود. در ادامه مطلب هر چهل آیه آمده است. خواندنشان را حتمن به شما عزیزان توصیه میکنم. حتی اگر نوشته مرا نمیخوانید این ایات را حتمن نگاهی بیندازید!
(۱) خَلَقَ الْإِنْسَانَ ﴿الرحمن: ٣﴾
انسان را آفرید،
(۲) وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا ﴿الزلزله: ٣﴾
و انسان میگوید: «زمین را چه میشود (که این گونه میلرزد)؟!»
(۳) إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ ﴿العصر: ٢﴾
که انسانها همه در زیانند؛
(۴) خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ ﴿العلق: ٢﴾
همان کس که انسان را از خون بستهای خلق کرد!
(۵) أَمْ لِلْإِنْسَانِ مَا تَمَنَّىٰ ﴿النجم: ٢۴﴾
یا آنچه انسان تمنّا دارد به آن میرسد؟!
(۶) قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَکْفَرَهُ ﴿عبس: ١٧﴾
مرگ بر این انسان، چقدر کافر و ناسپاس است!
(۷) إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا ﴿المعارج: ١٩﴾
به یقین انسان حریص و کمطاقت آفریده شده است،
(۸) کَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَىٰ ﴿العلق: ۶﴾
چنین نیست (که شما میپندارید) به یقین انسان طغیان میکند،
(۹) إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ ﴿العادیات: ۶﴾
که انسان در برابر نعمتهای پروردگارش بسیار ناسپاس و بخیل است؛
(۱۰) عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ ﴿العلق: ۵﴾
و به انسان آنچه را نمیدانست یاد داد!
(۱۱) فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ ﴿الطارق: ۵﴾
انسان باید بنگرد که از چه چیز آفریده شده است!
(۱۲) لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ ﴿البلد: ۴﴾
که ما انسان را در رنج آفریدیم (و زندگی او پر از رنجهاست)!
(۱۳) فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَىٰ طَعَامِهِ ﴿عبس: ٢۴﴾
انسان باید به غذای خویش (و آفرینش آن) بنگرد!
(۱۴) یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسَانُ مَا سَعَىٰ ﴿النازعات: ٣۵﴾
در آن روز انسان به یاد کوششهایش میافتد،
(۱۵) وَیَدْعُ الْإِنْسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَیْرِ وَکَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولًا ﴿الإسراء: ١١﴾
انسان (بر اثر شتابزدگی)، بدیها را طلب میکند آن گونه که نیکیها را میطلبد؛ و انسان، همیشه عجول بوده است!
(۱۶) أَیَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى ﴿القیامه: ٣۶﴾
آیا انسان گمان میکند بیهدف رها میشود؟!
(۱۷) بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِیرَهٌ ﴿القیامه: ١۴﴾
بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است،
(۱۸) وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ ﴿النجم: ٣٩﴾
و اینکه برای انسان بهرهای جز سعی و کوشش او نیست،
(۱۹) بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ ﴿القیامه: ۵﴾
(انسان شک در معاد ندارد) بلکه او میخواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت) در تمام عمر گناه کند!
(۲۰) خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ کَالْفَخَّارِ ﴿الرحمن: ١۴﴾
انسان را از گِل خشکیدهای همچون سفال آفرید،
(۲۱) یَقُولُ الْإِنْسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ ﴿القیامه: ١٠﴾
آن روز انسان میگوید: «راه فرار کجاست؟!»
(۲۲) أَیَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ ﴿القیامه: ٣﴾
آیا انسان میپندارد که هرگز استخوانهای او را جمع نخواهیم کرد؟!
(۲۳) لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ﴿التین: ۴﴾
که ما انسان را در بهترین صورت و نظام آفریدیم،
(۲۴) یُنَبَّأُ الْإِنْسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ ﴿القیامه: ١٣﴾
و در آن روز انسان را از تمام کارهایی که از پیش یا پس فرستاده آگاه میکنند!
(۲۵) وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَهٍ مِنْ طِینٍ ﴿المؤمنون: ١٢﴾
و ما انسان را از عصارهای از گِل آفریدیم؛
(۲۶) یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ ﴿الإنفطار: ۶﴾
ای انسان! چه چیز تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور ساخته است؟!
(۲۷) خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَهٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ ﴿النحل: ۴﴾
انسان را از نطفه بیارزشی آفرید؛ و سرانجام (او موجودی فصیح، و) مدافع آشکار از خویشتن گردید!
(۲۸) وَیَقُولُ الْإِنْسَانُ أَإِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا ﴿مریم: ۶۶﴾
انسان میگوید: «آیا پس از مردن، زنده (از قبر) بیرون خواهم آمد؟!»
(۲۹) وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ ﴿الحجر: ٢۶﴾
ما انسان را از گِل خشکیدهای (همچون سفال) که از گِل بد بوی (تیره رنگی) گرفته شده بود آفریدیم!
(۳۰) یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَخُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِیفًا ﴿النساء: ٢٨﴾
خدا میخواهد (با احکام مربوط به ازدواج با کنیزان و مانند آن،) کار را بر شما سبک کند؛ و انسان، ضعیف آفریده شده؛ (و در برابر طوفان غرایز، مقاومت او کم است)
(۳۱) خُلِقَ الْإِنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِیکُمْ آیَاتِی فَلَا تَسْتَعْجِلُونِ ﴿الأنبیاء: ٣٧﴾
(آری،) انسان از عجله آفریده شده؛ ولی عجله نکنید؛ بزودی آیاتم را به شما نشان خواهم داد!
(۳۲) یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ ﴿الإنشقاق: ۶﴾
ای انسان! تو با تلاش و رنج بسوی پروردگارت میروی و او را ملاقات خواهی کرد!
(۳۳) وَجَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءًا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَکَفُورٌ مُبِینٌ ﴿الزخرف: ١۵﴾
آنها برای خداوند از میان بندگانش جزئی قرار دادند (و ملائکه را دختران خدا خواندند)؛ انسان کفرانکننده آشکاری است!
(۳۴) الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِینٍ ﴿السجده: ٧﴾
او همان کسی است که هر چه را آفرید نیکو آفرید؛ و آفرینش انسان را از گِل آغاز کرد؛
(۳۵) أَوَلَا یَذْکُرُ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ یَکُ شَیْئًا ﴿مریم: ۶٧﴾
آیا انسان به خاطر نمیآورد که ما پیش از این او را آفریدیم در حالی که چیزی نبود؟!
(۳۶) أَوَلَمْ یَرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَهٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ ﴿یس: ٧٧﴾
آیا انسان نمیداند که ما او را از نطفهای بیارزش آفریدیم؟! و او (چنان صاحب قدرت و شعور و نطق شد که) به مخاصمه آشکار (با ما) برخاست!
(۳۷) لَا یَسْأَمُ الْإِنْسَانُ مِنْ دُعَاءِ الْخَیْرِ وَإِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَئُوسٌ قَنُوطٌ ﴿فصلت: ۴٩﴾
انسان هرگز از تقاضای نیکی (و نعمت) خسته نمیشود؛ و هرگاه شرّ و بدی به او رسد، بسیار مأیوس و نومید میگردد!
(۳۸) وَهُوَ الَّذِی أَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَکَفُورٌ ﴿الحج: ۶۶﴾
و او کسی است که شما را زنده کرد، سپس میمیراند، بار دیگر زنده میکند، امّا این انسان بسیار ناسپاس است.
(۳۹) وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسَانُ وَأَنَّىٰ لَهُ الذِّکْرَىٰ ﴿الفجر: ٢٣﴾
و در آن روز جهنم را حاضر میکنند؛ (آری) در آن روز انسان متذکّر میشود؛ امّا این تذکّر چه سودی برای او دارد؟!
(۴۰) إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا ﴿الانسان: ٢﴾
ما انسان را از نطفه مختلطی آفریدیم، و او را میآزماییم؛ (بدین جهت) او را شنوا و بینا قرار دادیم!