سپتامبر 192015
 

اصلا آدمِ وسواسی‌ای نیستم. اما گاهی وقتا دیوانه وار وسواسی میشم. حالا نمیدونم اسمشو میشه گذاشت وسواس یا نه؟ اما خوب یهویی گیر میدم به یه چیزیو ولش نمیکنم. شاید بشه اسمشو گذاشت عادت. عادتی که هیچ منطقی پشتش نیست؛ و من همیشه دوست دارم عادت های بی منطقمو از بین ببرم.

مثلا محل شرکتمون یه جفت دمپایی دارم که برای راحتیم خریدم. تا همین چند وقتِ پیش هر وقت در میاوردم کفشامو و دمپایی میپوشیدم، باید کفشارو کامل جفت میکردم و میذاشتم منتها الیه سمت چپِ زیرِ میز. کم کم داشتم سانت میزدم که یه وقت یه کم اونطرف تر نذارم یا یه وقت کج نباشن. بعد از یه مدت دیدم ای بابا شدم اسیرِ جفت کردن کفشام. تصمیمو گرفتم.روز اول با تمومِ سختی‌ای که داشت جفتشون نکردم؛ انگار از اون بالا یکی داشت اخمالو بهم نگاه میکرد که چرا جفتشون نکردی؟؟ اما با وجود این عذاب وجدانِ شدید که نمیدونم از چی ناشی میشد، لذتِ خیلی عجیبی هم تمام بدنمو لمس کرده بود؛ لذتی ناشی از اینکه حس کنم میتونم کاریو انجام بدم  که خلافِ اون چیزیه که بارها و بارها انجامش دادم؛ خلاف اون چیزی که حس میکردم شده جزئی از من. اما بعد از چند روز دیگه واسم عادی شده بود؛ نه اون عذاب وجدانه بود و نه اون لذتِ عجیب. این آخرین مورد از تابو شکنی‌های شخصی منه.
چندتا از مهمترین تابوشکنی‌های دیگمو اگه بگم حتما میگید عجب مغز خرابی داره. مثلا یکی دیگشون این بود که هروقت داشتم یه جایی قدم میزدم و سنگ فرش یا موزائیکی کف اونجا بود؛همینکه نگاهم میخورد به سنگ فرشا باید حتما جوری راه میرفتم که هیچوقت پاهام نیاد روی خطوط بین سنگ فرشها یا موزائیک ها. واسه همین وسواس، عادت یا هر کوفتی که بود، خیلیا منو تو خیابون دیده بودن و من ندیده بودمشون. حتی بعضیاشون بعدا بهم زنگ زده بودن که امروز فلان جا دیدیمت ولی انگاری خیلی ناراحت بودی؛ چون سرت پایین بودو داشتی میرفتی.

پیاده رو قدم زدن

یه مورد دیگش شروع کردنِِ درس خوندن سرِ ساعتِ رند بود. مثلا اگه ساعت ۷ و سی و پنج دقیقه بود، صبر میکردم تا ۷ و چهل و پنچ دقیقه بشه و بعد شروع کنم درس خوندن. بعد از یه مدت کار رسیده بود به جایی که ربع ساعت و نیم ساعت هم دیگه رند نبودن. و فقط باید راس ساعت درس میخوندم. این نوع درس خوندن باعث شد که رسما نصفِ اون چیزی که باید باشم هم نشم.
یا مثلا شمردنِ پله‌ها وقتی که از پله‌ها بالا پایین میرفتم. مورد داشتیم که ۷ طبقه بالا رفتم و به خاطر شک کردن تو شمارش پله‌ها، همۀ هفت طبقه رو پایین اومدم.

یا به مقصد رسوندن یه سنگ ریزه به یه محل خاص. بارها شده بود که تو راه شرکت تا خونه یه سنگ کوچولو رو پیدا میکردم و نمیدونم چی میشد که پیمانِ الهی با خودم میبستم که باید اون سنگو بدون دخالتِ دست برسونمش تا دم خونمون و بندازمش توی چاهِ آب دم خونمون. حالا فکر کنید وسطِ راه سنگه میرفت زیر یه ماشین. آقای دکترو میدیدید که دراز کشیده کفِ زمینو لنگشو کرده لای ماشین که چیو در بیاره؟؟ یه سنگ کوچولوی بدقواره رو که هر جوری شوتش میکردی بلد نبود مثل بچه ادم صاف حرکت کنه.
اینایی که گفتم چند مورد بود از هزار مورد. که البته از دامِ همشون در رفتم. اونم با چه لذتی. اصلا گاهی وقتا فکر میکنم از عمد به یه کار دیوانه واری پابند میشم که لذتِ دل کندن ازشو یه روزی بچشم.
ولی ار ته قلبم دوست دارم یه روزی برسه که به هیچ یک از این کارای بدون منطق پابند نباشم و احساس رهایی و آزادی کنم. اما میترسم. چون پیر شدم و دل کندن از عادتای بیخود واسم سخت شده. میترسم زودتر از رسیدن به یه همچین روزِ پر شکوهی بمیرم.

امیدوارم هممون یه روز تموم دگم‌ها، عصبیت ها، عادت‌ها، وسواس‌ها و دام‌های خود ساختۀ بی منطقو بریزیم دور.

ژوئن 242015
 

احمدی نژاد: “انقدر در دانشگاه های علوم انسانی آمریکا راجع به امام زمان (عج) تحقیق کرده­ اند که اگر من بگویم هزاران برابر مجموع کار حوزه های علمیه قم و نجف و مشهد، زیاد نگفته ام، بلکه کمتر گفته ام که شما باور کنید. با بسیاری از کسانی که به زعم آنان می توانسته اند با امام زمان (عج) ارتباطی داشته باشند تماس گرفته و با آنها مصاحبه و اطلاعاتشان را تخلیه کرده اند. به قول دوستی می گفت پرونده ی امام زمان (عج) را تکمیل کرده اند و برای دستگیری اش بسته اند، تنها عکسش را کم دارند.”

به نظر شما این حرفها چقدر خنده دار می تواند باشد؟؟
دوحال بیشتر ندارد
۱- یا به وجود امام زمان اعتقاد ندارید (آنگونه که در روایات شیعه نقل شده و ائمه و پیامبر راجع به آن صحبت کرده اند)، که در این صورت واقعا حرف خنده داری زده است که نیازی به بحث ندارد. فکر کن مثلا کسی بگوید یک عده به دنبال یک انسان ۶ پایِ ۲ بالِ ۴ چشم می گردند که زیر دریاهاست و شبها در هوا پرواز می کند، خوب مسلما خیلی مسخره است. مسلما اگر تا خنده روده بر شوید، ذره ای خرده نمی توان بر شما گرفت.
۲- و یا اینکه به وجود امام زمان اعتقاد دارید (آنگونه که در روایات شیعه نقل شده و ائمه و پیامبر راجع به آن صحبت کرده اند). اگر به وجودش اعتقاد دارید، لابد به وجود چیزی به اسم شیطان هم اعتقاد دارید و در اینصورت با توجه به توصیفات شیطان ( بر طبق قرآن و روایات)، معتقد خواهید بود که این موجود بیشتر از شما به وجود امام زمان معتقد است (بالاخره هرچه باشد جناب شیطان سنش از امام زمان بیشتر است و از اول بوده و بیشتر از من و شما می داند که در این دنیا چه خبر است که آیا حسن عسکری بچه ای داشته و آیا آن بچه مرده یا هنوز زنده است و ….).خوب مسلما بر طبق اعتقاداتتان یک سر طیف (خوبی) لابد امام زمان است و سر دیگر طیف (شر و بدی) شیطان است. و لاجرم باید اعتقاد داشته باشید که هر دو اعوان و انصاری دارند و هر کدام به دنبال غلبه بر دیگریست (همانطور که در روایاتی که به آن معتقدید هم آمده که زمان ظهور امام زمان شیطان گردن زده میشود). با این اوصاف مجبورید به این معتقد باشید که شیطان و اعوانش به دنبالِ از بین بردن امام زمان باشند و چیز عجیب و غیر منتظره و مسخره ای به نظر نیاید.

پس در نهایت، اگر تمام و کمال به امام زمان معتقدید، به نظرم مسخره کردن حرفهای احمدی نژاد مسخره کردن خودتان است. یعنی آدم در عقلتان شک خواهد کرد که چطور به چنین حرفی می خندید اما به وجود داشتنِ امام زمان نمی خندید. اما اگر به آن معتقد نیستید، خوب واقعا معتقدم که باید خندید. خیلی هم باید خندید.

پس تکلیف خود را مشخص کنید، نه برای بقیه که برای خودتان.

 

مه 242015
 

۱-روزنامۀ اعتماد در بخشی از گزارش خود نوشت: “در حالی که قرار بود ساعت ١٢ بامداد روز جمعه اول خرداد، سهمیه ماهانه بنزین، ۶٠ لیتر به ازای هر خودروی شخصی به کارت‌های سوخت واریز شود، این اتفاق نیفتاد. گفتند تا دو روز آینده سهمیه‌ها واریز می‌شود چرا که سهمیه خودروهای عمومی واریز شده است اما بیژن حاج محمدرضا، رییس انجمن جایگاه‌داران سوخت می‌گوید: ما این دروغ را سر زبان‌ها انداختیم چون برخوردها تند شده بود و باید کاری می‌کردیم تا ماجرا بالا نگیرد.
۲- احمد نقیب زاده در بخشی از گفتگوی خود با ندای ایرانیان ” بی‌پرده بگویم اگر شکست بخوریم و مردم از اصلاحات و آنچه برآمده از اصلاحات است نا‌امید و سرخورده شوند راه انقلاب را در پیش خواهند گرفت. گناه این سرخوردگی بر دوش اصلاح‌طلبان و دولت برآمده از آنان است.”
۳- عراقچی در جلسۀ غیر علنی مجلس: “بازرسی از مراکز نظامی در پروتکل الحاقی پذیرفته شده، اما این بازرسی مدیریت شده است و مدیریت آن با جدیّت انجام می‌شود.” “درمورد لغو تحریم‌ها نیز عراقچی اظهار داشت که لغو تحریم‌ها در بخش اقتصادی درحال بحث است تا طرف مقابل با زیرساخت تحریم‌ها را با صدور یک سند بردارد و اعلام کند که اگر ایران به تعهدات خود عمل کند ما تحریم‌ها را برمی‌داریم و بعد از آنکه ما به تعهدات خود عمل کردیم، آنها تحریم‌ها را تعلیق می‌کنند.”

این سه خبر را کنار هم بگذارید، به نتایج خوبی در مورد استراتژی همیشگی آقایان، یعنی فشار از پایین و چانه زنی از بالا می رسید.

مه 182015
 

آخرین باری که اینجا چیزی نوشته‌ام، بر می گردد به ۵ آذر ۹۲، یعنی حدود ۱ سال و نیمِ پیش. این تاخیر نه به خاطر نبودِ شوق و ذوق در من برای نوشتن که به دلیل نبودِ گوش شنواست. حس می‌کنم دیگر نوشتن و گفتن وبحث و جدل فایده‌ای ندارد. شاید ده ‌ها بار مطلبی را آماده کردم که در سایتم منتشر کنم اما همیشه به این سوال از خودم می‌رسیدم که “خوب، که چی؟”. نوشتن من مگر تاثیری هم دارد؟ مگر اصلا مهم است که نظر تو چیست؟ این همه خواستی و نشد. دیگر برای چه وبرای که می‌خواهی بنویسی؟ آنها که با تو موافقند که هیچ، آنها هم که نیستند که حرفهایت تاثیری رویشان ندارد. اینها را میگویم که بدانم اگر قبلا چیزی می‌نوشتم تنها به خاطر دل خودم نبوده است؛ بلکه همیشه دوست داشته ‌ام بازخورد دوستان، چه مخالف و موافق را بدانم. شاید همین دلیل باعث بریدن من از این وبلاگ شده است.
اما به هرحال دلم برای اینجا خیلی تنگ شده است. دوست دارم بازهم هرچقدر که توانستم بنویسم. کمتر سیاسی و بیشتر دلی. کمتر برای دیگران و بیشتر برای خود. کمتر برای جلب نظر بقیه و بیشتر برای جلب نظر خدایم، بنویسم و بنویسم.

در این مدتی که نبوده ام چه برای خودم و چه برای ایران عزیزم اتفاقات خوب و بد زیادی افتاده. هرچه شده و نشده، من همان حسامِ سابقم، کمی پخته تر، کمی پیرتر، کمی ساکت و آرام تر. هنوز هم عاشق ایرانِ عزیزم با همۀ ویرانی‌هایش. هنوز هم عاشق علی و فرزندان و پیروان راستینش. از همان اولی که این وبلاگ را در بلاگفا راه اندازی کردم، اسمش را “رو به فردا” گذاشتم، فردایی پر از روشنیِ حضور فرزند علی. فردایی که باید برای ساختنش تلاش کنیم. با مبارزه با تمامی کفر و نادرستی. با تمامی نیرنگ و فریبِ دشمنان فرزند علی.

برای همین آمده ام که انشا الله بازهم بنویسم. نه برای شما، که برای خود و خدایم. انشا الله.

نوامبر 262013
 

بالاخره دلم برای نوشتن در این خراب شده تنگ شد. آمدم بگویم که یک چند مدتیست که این صد روزۀ جناب کلیددار و دار و دسته اش تمام شده. قرار بود در این صد روز کاری کنند که ملت حس بهتری نسبت به وضعیت کلی مملکت پیدا کنند. البته فعلا و به صورت مقطعی دو روز است که در اثر مذاکراتِ جناب دیپلماتِ کارکشته، چنین حسی به مردم دست داده است که البته با شفاف شدن بندهای توافق، گویا کم کم ملت هم در حال فهمیدن گشادی کلاهیست که بر سرشان رفته. البته قرار است به جای گزارش عملکرد صد روزه، گزارشی دهند تا به مردم تفهیم کنند که هرچه بدبختی بوده زیر سر محمود بوده. به خاطر همین هر کاری که محمود کرده از اساس غلط بوده و باید آندو (Undo) شود. بنابراین و باتوجه به دزدی‌های محمود و رفقا،اولا که کفگیر ته دیگ خورده، ثانیا که از فرط کشیدن کفگیر به تهِ دیگ، دیگ از وسط به دونیم جر خورده، ثالثا به خاطر اینکه محمود گداپروری میکرده باید در مرحلۀ اول گدایان خود را معرفی کنند و در مرحلۀ بعد به جای اینکه یارانه بگیرند بروند و مثل مرفهینِ بی درد در صف‌های طویلِ اجناس کپنیِ گندیده و کرمو بایستند، تا دیگر گدا پروری نشود.

گویا فردا هم قرار است که محمودِ جنایت‌کارِ جنایت پیشه محاکمه شود. اولین رئیس جمهور فاسدی که با کارهای بسیار بدی که کرده، موجب شده تعداد زیادی شخص حقیقی از دست او به اینجایشان برسد و بروند برای اولین بار از یکی از مسئولین بلندپایۀ نظام شکایت کنند. و البته این واضح و مبرهن است که در تاریخ جمهوری اسلامی حتی کوچکترین مورد تخلف و یا بد بودن از هیچ یک از مسئولان گندۀ نظام سر نزده است که اگر زده بود محمود دومین گندۀ بدِ جمهوری اسلامی می‌شد. و از آنجایی که دستگاه قضایی منتظر نشسته تا کسی برود و از مقامات بلند پایه شکایت کند تا بروند و زرتی محاکمه‌یشان کند، زرتی به این شکایات ترتیب اثر دادند و با اقتدار و بدون هیچ گونه اغماضی میخواهند فاسدترین رئیس جمهور قرن را محاکمه کنند. باشد که درس عبرتی باشد برای هیچ‌یک از مسئولین نظام. چون عمرا به جز محمود کسی در این نظام مقدس کارهای بد و فاسدانه بکند یا کرده باشد و یا شاکی خصوصی داشته باشد. میگویید نه از قوۀ قضاییه بپرسید. حتی همین چند وقت پیش که به اشتباه پسرِ رئیس مجمع (تازه پسرش، نه خودش) را می‌خواستند محاکمه کنند و ناعادلانه در هتل هولفدانی بچپانند، عکس‌هایی از ایشان دیده شد که آزادانه و در کمال راحتی در جلسات معارفۀ مسئولین جدیدِ مجمع، نیش باز کرده‌اند و گفته‌اند هِه! و این خود گواه بی‌گناهی ایشان است و این که ما هیچ گاه در جمهوری اسلامی نه تنها در ردۀ مسئولین، حتی در ردۀ فرزندان مسئولین هم، هیچ گونه انحراف، پدر سوختگی، فساد و ژانگولربازی نداشته‌ایم و نخواهیم داشت؛ مگر و مگر فقط یک نفر که آن هم محمود بود که از اول هم نمیدانیم چه شد که بین مسئولین مقدسِ نظام مقدس بور خورده بود.

به هرحال از آنجا که اوضاع مملکت رو به بهبودیست و مسببّ تمام مشکلات یعنی همان محمود خودمان، دیگر نیست و قرار است کلا نیست گردد و با توجه به اینکه دیگر گداپروری، خرافه‌گرایی، لیبرالیسم، دروغ، دیکتاتوری، بی قانونی و هزار چیزِ بد دیگر بعد از نیست شدن او از بین رفته و خواهند رفت، به نظر می‌رسد که ما و همفکران ما دیگر نیازی نیست که به دنبال عدالت باشند و هی بیایند و در وبلاگ‌هایشان زرت و پرت کنند. حتی همین چند وقت پیش بود که جناب استوانه، امامِ زمان را هم خواب دیده بودند که گفته بود تا وقتی حاج حسنِ کلید‌دار باشد به من نیازی نیست. با این اوصاف فقط گهگاهی که دلمان برای اینجا تنگ شود خواهم آمد و لاغیر!

—————————————————-

پی نوشت: اگر فکر کرده‌اند جمعیتی محدود از یک فاسدِ آدم کش مانند محمود، حمایت خواهند کرد و دور و بر دادگاهش تجمع خواهند کرد، زهی خیال باطل. آخه کدوم آدمِ احمقی حاضره از یک دیکتاتورِ فاسد حمایت کنه؟؟