آخرین باری که اینجا چیزی نوشتهام، بر می گردد به ۵ آذر ۹۲، یعنی حدود ۱ سال و نیمِ پیش. این تاخیر نه به خاطر نبودِ شوق و ذوق در من برای نوشتن که به دلیل نبودِ گوش شنواست. حس میکنم دیگر نوشتن و گفتن وبحث و جدل فایدهای ندارد. شاید ده ها بار مطلبی را آماده کردم که در سایتم منتشر کنم اما همیشه به این سوال از خودم میرسیدم که “خوب، که چی؟”. نوشتن من مگر تاثیری هم دارد؟ مگر اصلا مهم است که نظر تو چیست؟ این همه خواستی و نشد. دیگر برای چه وبرای که میخواهی بنویسی؟ آنها که با تو موافقند که هیچ، آنها هم که نیستند که حرفهایت تاثیری رویشان ندارد. اینها را میگویم که بدانم اگر قبلا چیزی مینوشتم تنها به خاطر دل خودم نبوده است؛ بلکه همیشه دوست داشته ام بازخورد دوستان، چه مخالف و موافق را بدانم. شاید همین دلیل باعث بریدن من از این وبلاگ شده است.
اما به هرحال دلم برای اینجا خیلی تنگ شده است. دوست دارم بازهم هرچقدر که توانستم بنویسم. کمتر سیاسی و بیشتر دلی. کمتر برای دیگران و بیشتر برای خود. کمتر برای جلب نظر بقیه و بیشتر برای جلب نظر خدایم، بنویسم و بنویسم.
در این مدتی که نبوده ام چه برای خودم و چه برای ایران عزیزم اتفاقات خوب و بد زیادی افتاده. هرچه شده و نشده، من همان حسامِ سابقم، کمی پخته تر، کمی پیرتر، کمی ساکت و آرام تر. هنوز هم عاشق ایرانِ عزیزم با همۀ ویرانیهایش. هنوز هم عاشق علی و فرزندان و پیروان راستینش. از همان اولی که این وبلاگ را در بلاگفا راه اندازی کردم، اسمش را “رو به فردا” گذاشتم، فردایی پر از روشنیِ حضور فرزند علی. فردایی که باید برای ساختنش تلاش کنیم. با مبارزه با تمامی کفر و نادرستی. با تمامی نیرنگ و فریبِ دشمنان فرزند علی.
برای همین آمده ام که انشا الله بازهم بنویسم. نه برای شما، که برای خود و خدایم. انشا الله.